سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حفظ آیات 9 تا 12 سوره مُلک

سوره مُلک :

 

قالُوا بَلى‏ قَدْ جاءَنا نَذیرٌ فَکَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فی‏ ضَلالٍ کَبیرٍ (9)


وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فی‏ أَصْحابِ السَّعیرِ (10)


فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ (11)


إِنَّ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبیرٌ (12)


ترجمه :

 

گویند: «چرا هشداردهنده‏اى به سوى ما آمد و [لى‏] تکذیب کردیم و گفتیم: خدا چیزى فرونفرستاده است، شما جز در گمراهى بزرگ نیستید.» (9)
و گویند: «اگر شنیده [و پذیرفته‏] بودیم یا تعقّل کرده بودیم در [میان‏] دوزخیان نبودیم.» (10)
پس به گناه خود اقرار مى‏کنند. و مرگ باد بر اهل جهنّم! (11)
کسانى که در نهان از پروردگارشان مى‏ترسند، آنان را آمرزش و پاداشى بزرگ خواهد بود. (12)

 

پیام ها :

 

1- خداوند که هدفش تکامل معنوى انسان است، باید رهبر آسمانى بفرستد وگرنه این هدف عملى نمى‏شود. « قالوا بلى قد جاءنا نذیر »
 2- نتیجه انکار عمدى و آگاهانه دین دوزخ است. « القوا فیها... جاءنا نذیر فکذّبنا »
 3- خلافکار کار خود را توجیه مى‏کند. (کافران براى توجیه تکذیب خود مى‏گفتند: اصلاً خدا چیزى نازل نکرده است.) « فکذّبنا وقلنا ما نزّل اللّه من شى‏ء »
 4- ریشه تکذیب، عدم تعقّل است. « کذّبنا... لو کنّا نسمع او نعقل » ( تعالیم اسلام مطابق با عقل است، اگر تعقل مى‏کردیم مؤمن مى‏شدیم. )
 5 - عقل واقعى آن است که انسان حق را بشنود، بپذیرد و پیروى کند تا از قهر الهى خود را نجات دهد. « لو کنّا نسمع او نعقل ما کُنّا فى اصحاب السّعیر »
6 - روحیه لجاجت به جایى مى‏رسد که گمراهان، به پیامبران الهى نسبت گمراهى مى‏دهند، آن هم گمراهى بزرگ! « ان انتم الاّ فى ضلال کبیر »
 7- اعتراف به گناه در دنیا ممکن است سبب عفو شود، ولى در آخرت هرگز. « فاعترفوا بذنبهم... اصحاب السّعیر »
 8 - کفّار در قیامت هم شکنجه جسمى مى‏شوند: « اصحاب السعیر »، هم شکنجه روحى. « سُحقاً » (دور بودن از رحمت الهى)

9 - در شیوه تربیت باید توبیخ بدان و تشویق خوبان در کنار هم باشد تا مورد مقایسه قرار گیرد. ( آیات قبل سخن از کیفر دوزخیان بود و این آیه از بهشتیان سخن مى‏گوید. ) « انّ الّذین یخشون ربّهم »
 10 - خشیت از خداوند زمانى کارساز است که دائمى باشد. « یخشون » فعل مضارع و نشانه استمرار است.
 11 - پاک شدن از گناهان، زمینه دریافت الطاف الهى است. « لهم مغفرة و اجر کبیر »
 12 - تقوا و خشیت واقعى آن است که انسان در درون خود نیز از خدا پروا داشته باشد، وگرنه تقواى ظاهرى، تظاهرى بیش نیست. « یخشون ربّهم بالغیب »

 

 

تفسیر :

 

1 . در این سه آیه، به سه اعتراف کافران در قیامت اشاره شده است: الف) اعتراف به آمدن انبیا و تکذیب آنان. « بلى قد جاءنا نذیر فکذّبنا» ؛ ب) اعتراف به عدم تعقل و استماع سخن حق. « لو کنّا نسمع او نعقل » ؛ ج) اعتراف به ارتکاب گناه. « فاعترفوا بذنبهم »

2 . در این آیات ضمن بیان سرنوشت وحشتناک دوزخیان ، انگشت روى علت اصلى بدبختى آنها گذارده شده است، مى‏گوید: از یک سو خداوند گوش شنوا عقل و هوش داده، و از سوى دیگر پیامبرانش را با دلائل روشن فرستاده، اگر این دو با هم ضمیمه شوند سعادت انسان تامین است. ولى هنگامى که انسان گوش دارد اما با آن نمى‏شنود، و چشم دارد و نمى‏بیند، و عقل دارد و نمى‏اندیشد، اگر تمام پیامبران الهى و کتب آسمانى به سراغ او آیند اثرى ندارد!

3 . " سحق" (بر وزن قفل) در اصل به معنى سائیدن و نرم کردن است، و به لباس کهنه نیز گفته مى‏شود، ولى در اینجا به معنى دورى از رحمت خدا است، بنا بر این فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ مفهومش این است که دوزخیان از رحمت خدا دور باشند، و از آنجا که نفرین خداوند توأم با تحقق خارجى است این جمله دلیل بر این است که این گروه به کلى از رحمت خدا دورند.

4 . اسلام اساس خداشناسى و سعادت و نجات را بر عقل و خرد مى‏نهد ، و روى سخنش در همه جا با" اولو الالباب" و" اولو الأبصار" و اندیشمندان و دانشمندان است.

5 . تعبیر به" غیب" در آیه 12 ممکن است اشاره به معرفت خداى نادیده، و یا معاد نادیده، و یا همه اینها بوده باشد.
این احتمال نیز در تفسیر آیه داده شده است که اشاره به ترس از خداوند در مورد معاصى پنهانى باشد، چرا که اگر انسان معصیت پنهان نکند به طریق اولى معصیت آشکار نخواهد کرد، و یا این تعبیر اشاره به مقام خلوص نیت در پرهیز از گناهان ، و انجام اوامر الهى مى‏باشد، زیرا عمل پنهانى از ریا دورتر است.

6 . تعبیر به" مغفرة " به صورت " نکره " و همچنین" أَجْرٌ کَبِیرٌ " اشاره به عظمت و اهمیت آن است، یعنى آن چنان این مغفرت و اجر و پاداش عظیم است که براى همه ناشناخته خواهد بود.


 

**********************

منابع : تفسیر نور و تفسیر نمونه